خانم نمکی و آقای فلفلی!

بدون عنوان

1391/6/22 13:47
نویسنده : خانم نمکی
1,195 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد یه دعوای کم باهم حرف زدیم...حس کردم خستست...آروم بود مثل همیشه نمیگفت سللللاااااممم...چند روز دیگه تولدشه و من دومین سالیه که کنارشم...منطقی کنارشم دیگه...حتی با ترس میگم دوست دارم...حتی میترسم که یه روز بگه خداحافظ واسه همیشه...اون خواست که برگرده...ولی نفهمید اگه برگرده هزار برابر بیشتر عاشقش میشم...اون خیلی خوبیا داشت...خیلی ...بچه هامون...آیندمون دیگه نیست...حالا دیگه عزیزم و گل سرخم واسه من شده بی معنی...نمیخوام فکر کنم شاید دوسم داره شاید منو میخواد شاید براش مهم هستم شاید ...انقد دوسش دارم که گاهی میگم خدایا من قبل اون بمیرم قبل اون...انقدر خوب و معصوم بود که رفت...روزای اول نفهمیدم ولی الان میفهمم...گذشتن اون روزا حالا من یه دختر 18 ساله دیگه همه چی تموم شده؟بچه هامون نمیان دیگه؟امیرحسین؟بنیامین؟باران؟دانیال؟

من به یه دونشم راضی بودم

ولی دیگه حتی باباشونم نیست....

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)